عشق
عشق آن درد عمیقی است که از جان نرود عاشق آن است که هرگزپی درمان نرود حق بر این بود که در وادی بی منطقِ عشق آن که دشوار به چنگ آمده به آسان نرود رد پایی است که در برف به جا مانده از او کاش تا جان به تنم هست زمستان نرود آخرین جمله که پیش از سفرش یادم هست قسمش بود که میگفت باران نرود کیست مردی که به یعقوب بگوید این را یوسفش عاشق مصر است به کنعان نرود گاه پایان سفر عاقبتش کوری ماست لطفعلی رو خبرش کن که به کرمان نرود
نویسنده: نرگس | تاریخ ارسال: ۱۴۰۲/۱۲/۱۵-۲۳:۱۱ | ارسال نظر(2) | ❤️ لایک
... ۱۴۰۲/۱۲/۱۸-۲۲:۳۶ - doki..bala : ایدی تلگرام گذاشتم یه ادم واقعی کمکم کنه شب وروز ندارم 🥺مشکل مالی پیدا کردم
... ۱۴۰۲/۱۲/۱۸-۲۲:۳۵ - doki..bala : @Bihamtaaa32واقعا یکی هست کمکم کنه خیلی گرفتارم مریضم دستم تنگه